ازدواج اجباری
Part:33
بادیگارد با بدنی لزران از ترس به طرف رئیسش قدم برداشت:ق قربان. هیون:بنال. بادیگارد: قربان ک کار اون بوده. هیون:حدس میزدم ماشین هارو راه بندازیم میریم. هان: هوانگ...لطفا سالم برگردونش. هیون سری تکان داد از عمارت خارج شد.
.
.
.
ضربه دوم رو زد. اول از دست هیونش کتک خورد حالا هم با کلی زخم شلاق و به تیر توی پاش داشت بدتر عذاب میکشید دعا میکرد که هیون میاد کمکش ولی دیگه امیدی نداشت فکر میکرد که ولش کرده ولی نه دلش میدونست میاد. مردی در اون اتاق سرد و تاریک باز کرد که نورش باعث اذیت شدن چشمان فلیکس شد.
مرد:قربان اومدن. ووسان پوزخندی زد،نزدیک فلیکس شد گردنبندی که با خون هاش رنگ آمیزی شده بود رو توی مشتاش گرفت رو انقدر محکم کشید که درجا از گردن ظریف و سفید،خونی پسر کنده شد...پسر با دردش اخی زیر لب گفت. ووسان:مثل اینکه زیاد هوانگ دست کم گرفتم فکر نمیکردم بیاد. فلیکس با تعجب سرش رو بالا آورد ولی ووسان بی اهمیت به فلیکس از اون اتاق خارج شد.
به سمت اتاق نشیمن که حال بود رفت و هیونجین رو با قیافه ای جدی دید. ووسان:چه خبر از این ورا هوانگ خیلی وقته نمیای آفتاب از کدوم طرف درموده پارسال دوست امسال آشنا. هیون:دهنتو ببند سان بگو همسرم کجاست. ووسان خنده ای کرد و گردنبند خونی پسر رو که هنوز در دست داشت به هیونجین نشون داد:خب بچه خوبی بود. هیون تا گردنبند پسرکش که خونی بود رو دید خونش به جوش اومد به ووسان حمله کرد از بقیه اش گرفت و در ارزش یک صدم ثانیه اون رو به دیوار چسبوند و به اون هیولای درونش تبدیل شده بود چشماش رنگش تغییر کرد رگ های سیاهی زیر چشماش زد بیرون نیش هاش در اومد:با پسرم چه گروهی خوردی میدونی که با یه گاز دورگه میمیری تنها چیزی خوبت میکنه خون منه مگه نه که¹...ووسان با تهدیدی که شد یکم ترسید اما تسلیم نشد:زود باش بازم بگیر هوانگ تا هیچوقت دیگه نتونی پسر کوچولوتو ببینی. هیون یقه اش رو ول کرد گردنبند رو از دست ووسان کشید بیرون...ووسان:یه معامله میکنی. هیون:چی میخوای. ووسان:خببب نظرت درمورد یه هم خوابی با پسرت- با مشتی محکمی که هیون به گونه ی ووسان زد حرفش نصفه موند. هیون:مثل اینکه تنت میخاره نههه..حتی فکرشم نکن که میکشمت. ووسان:خیله خب باشه میبرمت پیشش. ووسان هیون رو همراهی کرد به سمت اتاقی که فلیکس در اون زندانی بود.
---------------
¹گاز دورگه:هیون یه دورگه گرگینه خون آشام عه که فقط یه دورگه در کل جهان وجود داره خون آشام ها با گاز گرگینه ها توی سه روز میمیرن و اگه از خون تنها دورگه نخورند میمیرن از اونجایی که هیون یه رگش گرگینه هست با گازش خون آشاما توی سه روز میمرن
اگه این آخر رو نفهمیدین بگید براتون توضیح بدم
بادیگارد با بدنی لزران از ترس به طرف رئیسش قدم برداشت:ق قربان. هیون:بنال. بادیگارد: قربان ک کار اون بوده. هیون:حدس میزدم ماشین هارو راه بندازیم میریم. هان: هوانگ...لطفا سالم برگردونش. هیون سری تکان داد از عمارت خارج شد.
.
.
.
ضربه دوم رو زد. اول از دست هیونش کتک خورد حالا هم با کلی زخم شلاق و به تیر توی پاش داشت بدتر عذاب میکشید دعا میکرد که هیون میاد کمکش ولی دیگه امیدی نداشت فکر میکرد که ولش کرده ولی نه دلش میدونست میاد. مردی در اون اتاق سرد و تاریک باز کرد که نورش باعث اذیت شدن چشمان فلیکس شد.
مرد:قربان اومدن. ووسان پوزخندی زد،نزدیک فلیکس شد گردنبندی که با خون هاش رنگ آمیزی شده بود رو توی مشتاش گرفت رو انقدر محکم کشید که درجا از گردن ظریف و سفید،خونی پسر کنده شد...پسر با دردش اخی زیر لب گفت. ووسان:مثل اینکه زیاد هوانگ دست کم گرفتم فکر نمیکردم بیاد. فلیکس با تعجب سرش رو بالا آورد ولی ووسان بی اهمیت به فلیکس از اون اتاق خارج شد.
به سمت اتاق نشیمن که حال بود رفت و هیونجین رو با قیافه ای جدی دید. ووسان:چه خبر از این ورا هوانگ خیلی وقته نمیای آفتاب از کدوم طرف درموده پارسال دوست امسال آشنا. هیون:دهنتو ببند سان بگو همسرم کجاست. ووسان خنده ای کرد و گردنبند خونی پسر رو که هنوز در دست داشت به هیونجین نشون داد:خب بچه خوبی بود. هیون تا گردنبند پسرکش که خونی بود رو دید خونش به جوش اومد به ووسان حمله کرد از بقیه اش گرفت و در ارزش یک صدم ثانیه اون رو به دیوار چسبوند و به اون هیولای درونش تبدیل شده بود چشماش رنگش تغییر کرد رگ های سیاهی زیر چشماش زد بیرون نیش هاش در اومد:با پسرم چه گروهی خوردی میدونی که با یه گاز دورگه میمیری تنها چیزی خوبت میکنه خون منه مگه نه که¹...ووسان با تهدیدی که شد یکم ترسید اما تسلیم نشد:زود باش بازم بگیر هوانگ تا هیچوقت دیگه نتونی پسر کوچولوتو ببینی. هیون یقه اش رو ول کرد گردنبند رو از دست ووسان کشید بیرون...ووسان:یه معامله میکنی. هیون:چی میخوای. ووسان:خببب نظرت درمورد یه هم خوابی با پسرت- با مشتی محکمی که هیون به گونه ی ووسان زد حرفش نصفه موند. هیون:مثل اینکه تنت میخاره نههه..حتی فکرشم نکن که میکشمت. ووسان:خیله خب باشه میبرمت پیشش. ووسان هیون رو همراهی کرد به سمت اتاقی که فلیکس در اون زندانی بود.
---------------
¹گاز دورگه:هیون یه دورگه گرگینه خون آشام عه که فقط یه دورگه در کل جهان وجود داره خون آشام ها با گاز گرگینه ها توی سه روز میمیرن و اگه از خون تنها دورگه نخورند میمیرن از اونجایی که هیون یه رگش گرگینه هست با گازش خون آشاما توی سه روز میمرن
اگه این آخر رو نفهمیدین بگید براتون توضیح بدم
- ۱۳.۷k
- ۰۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۶۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط